تیغ تاتاری این جا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای ازتو نوشتن مرا کم است اسیر من نه این
که مرا شعر تازه نیست من از تو مینویسم و این
کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غزل
شبیه غزل های من شود چیزی شبیه حضور شما کم
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا
رنگ عشق
جماعتی عشق را آبی میدانند
همرنگ آسمان و دریا
وعده ای سبز
که رنگ زندگیست و رنگ بهار
و مردمی که اسب رویا هایشان سپید است
عشق را همرنگ برفهای بکر کوهستان میدانند
و اما من معتقدم,
عشق سیاه است,
چرا که بارها آن را درعمق نگاه تو دیده ام
نگاهت معبدی است در راه رسیدن به معبد رازها
و من عاشقی از جنس بودا
که از معبر نگاهت به معبد رازهایت دست یافتم
به خدا قسم که تویی تنها کسم
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون کند مهرت
ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد
من در این مسلخ عشق نه که قربانی بی مهری یک بت گشتم!
تو اگر بت شدی و من به پرستیدن تو خو کردم,
بت تو ساخته دست خودم بود,
که سازنده بت با همان قدرت سازندگی اش,تاب شکستن دارد
من شکستم بت خود ساخته ام را
من از این پس حتی به تماشای شکست تو نخواخم آمد
تا تو خود زجر کشی,ناله کنی من مگر فولادم؟یا مگر خون تو رنگین تر است؟
هرگز
من تمنا نکردم که تو با من باشی
تو به من گفتی: هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز کشت
روی یک برگ سفید من نوشتم قطره تو نوشتی دریا
من نوشتم من و تو تو نوشتی نه ما
نازنین یادت هست چه صمیمانه و ساده من و تو ما شده بود
کاش آن روز نمی آمد که روی یک برگ سفید تو نوشتی قطره من نوشتم دریا
قصدم این بود که ما بنویسیم تو نوشتی من و تو
چه کسی باور داشت فاصله بین من و تو قد دریا شده بود
داستان
در باور وخیال راه می رفتم به تخته سنگی بر خوردم که روی آن نوشته بود
اگر جوانی عاشق شد چه باید کرد؟
نوشتم صبر
چندی بعد بر حسب تصادف گذرم به همان تخته سنگ افتاد
که روی آن نوشته شده بود
اگر جوانی عاشق صبر نداشت چه باید کرد؟
نوشتم بمیرد
بعد از چندی برای گر فتن جوابم سراغ تخته سنگ رفتم
دیدم که کنار آن جوانی بدون هیچ کلامی مرده بود.......
سلام.
مرسی که پیشم اومدی . باید ببخشی که دير به دير آپ می کنم. آخه مطلب خوب پيدا کردن يه کم سخته.با اين حال چشم در اولين فرصت آپ میکنم.
اين متنتون يه نموره منو گيج کرد. ولی در کل خوب بود .از داستان هم خوشم اومد. به نظر من واقعا عاشق بايد صبور باشه.
-----------------------------------------------------------------
شبی مجنون به ليلی گفت كه ای محبوب بی همتا
تو را عاشق شود پيدا ولی مجنون نخواهد شد
-----------------------------------------------------------------
عشق یعنی مستی و دیوانگی...عشق یعنی با جهان بیگانگی...
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر ...عشق یعنی سجده ها با چشم تر...
عشق یعنی در جهان رسوا شدن ...عشق یعنی اشک حسرت ریختن...
عشق یعنی لحظه های التهاب ... عشق یعنی لحظه های ناب ناب ...
عشق یعنی دیده بر در دوختن...عشق یعنی در فراقش سوختن...
عشق یعنی زندگی را باختن... عشق یعنی زندگی را ساختن...
------------------------------------------------------------------
سلام امیدوارم از اومدن به این دنیای مجازی لذت برده باشید
مطالب زیبایی داری
به ما هم سری بزن
خیلی خوب بود متشکرم